دیر دارد می شود؛ دستی بجنبان؛ زود باش
سرد شد فالی که دم کرده است فنجان زود باش
دختر خان است و خاطرخواه او خان زاده ها
ضرب و زورت را بزن فرزند دهقان زود باش
گرچه ممکن نیست بعضی آرزوهایت ولی
گاه حتی غیرممکن دارد امکان زود باش
«عشق با یک شعر» را باور کن و باران که زد
شعر خود را روی چتر او بباران زود باش
دختر خان هم که باشد شعر خامش می کند
زود اما می رسد شعرت به پایان؛ زود باش