از دهکده‌ی نجیب چشمانش
سواری بر اسب دلهره می‌گذشت
و هیچ نمی‌دانست
که شهوت عمیق رودخانه
روسری احساسش را خواهد برد
اکنون اما
زانوی سکوتش درد می‌کند
و سراب خنده‌هایش
در انعکاس کوهستان جاری‌ست.