دوش دیوانه شدم! عشق مرا دید و بگفت:
آمدم! نعره مزن! جامه مَدَر! هیچ مگو!
گفتم ای عشق من از چیز دگر می ترسم
گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو!
من به گوش تو سخن های نهان خواهم گفت
سر بجنبان که بلی! جز که به سر هیچ مگو!
گفتم این روی فرشته است عجب یا بشر است؟!
گفت این غیر ِ فرشته است و بشر هیچ مگو...!
مولانا
پسندیدن
اظهار نظر
اشتراک گذاری