جا می‌خورَد از تردی ساق تو پرنده!
ایمان منی، سست و ظریف و شكننده!

هم، چون كف امواج «خزر» چشم‌گریزی
هم، مثل شكوه سبلان خیره‌كننده!

می‌خواست مرا مرگ دهد آن كه نهاده‌ست
بر خوان لبان تو، مربای كشنده!

چون رشته‌ی ابریشم قالیچه‌ی شرقی‌ ست
بر پوست شفاف تو رگ‌های خزنده!

غیر از تو كه یك شاخه‌‌ی گل بِین دو سیبی
چشم چه كسی دیده گل میوه دهنده!؟

لب‌های تو اندوخته‌ی آب حیات است
اسراف نكن این همه در مصرف خنده!

ای قصه‌ی موعود هزار و یكمین شب
مشتاق تو هستند هزاران شنونده

افسوس كه چون اشك، توان گذرم نیست
از گونه‌ی سرخ تو، پل گریه و خنده!

عشق تو قماری‌ست كه بازنده ندارد
ای دست تو پیوسته پر از برگ برنده!