از کفر من تا دین تو ،راهی بجز تردید نیست
دلخوش به فانوسم مکن،
اینجا مگر خورشید نیست؟!
با حس ویرانی بیا ، تا بشڪند دیــــوار من
چیزی نگفتن بهتر است ،
تڪرار طــــوطی وار مــن
بی جستجو ایمان ما از جنس عادت می شود
حتی عبادت بی عمل ،
وهم سعــــادت می شود
با عشق آنسوی خطر،جایی برای ترس نیست
در انتهای مــــوعظه ،
دیگــــر مـــجال درس نیست
ڪافر اگر عاشق شود بی پرده مومن می شود
چیزی شبیه معجزه ،
با عشــق ممڪن می شــود
כמו
תגובה
לַחֲלוֹק
مینا محمودی
מחק תגובה
האם אתה בטוח שברצונך למחוק את התגובה הזו?
علیرضا عباسی
מחק תגובה
האם אתה בטוח שברצונך למחוק את התגובה הזו?