گفتا تو از کجائی کاشفته می‌ نمائی
گفتم منم غریبی از شهــــر آشنائی

گفتا سر چه داری کز سر خبر نداری
گفتم بر آستانت دارم ســـر گدائی

گفتا به دلربائی ما را چگونه دیدی؟
گفتم چو خرمنی گل در بزم دلربائی

گفتا من آن ترنجم کاندر جهان نگنجم
گفتم به از ترنجی لیکن بدست نائی

گفتا چرا چو ذره با مهر عشق بازی
گفتم از آنکه هستم سرگشته‌ئی هوائی

گفتا بگو که خواجو در چشم ما چه بیند
گفتم حدیث مستان سری بود خدائی

.✍ #خواجو_کرمانی