گریز از پنجهء عشقت، برایم گرچه دشوار است
ولی ماه قشنگ من، پلنگت سخت ناچار است

تظاهر می کنم خوبم و این مرگیست تدریجی
که بعد از تو برایم زندگی از روی اجبار است

تمام قصهء ما بر خلاف داستانها بود
شنیدی از پلنگی که، به ترک ماه وادار است؟

همیشه آسمانت را، به من ترجیح می دادی
دلم از آسمان تیره ات بدجور بیزار است

دلیلش شاید این باشد، که چشمانم به منظور
گریز از طعنه های پنجره، خیره به دیوار است

تو راباید فقط از دور دید و باز نفرین خواند
به چشم شور تقدیری ،که در نحسی گرفتار است