آمــدم عـرض ادب بـر قـدمِ یار کنم
دل و جان را به فدایِ گلِ بی خار کنم

آمدم تاکه شوم بر درِ توحلقه به گوش
دل دهم برتو و خودرا به تو دلدار کنم

کرده بودند رقیبان همه روزم شب تار
همــهٔ روز رقیبــان چـو شبِ تار کنم

گر تو خواهی که بیایی ز دلم یاد کنی
گل بپاشم بـه رهت، شهر خبردار کنم

یا که خواهی تو بیایی به رقیبم برسی
ســرِ راه تـو بگیـرم ز تــو دیـدار کنم

ای خلیل ازغم عشقِ چه کسی مینالی؟
گــو کـه دل را بدهـم شهرهٔ بازار کنم.