لب انگوريت ديگر شرابيدن نمي خواهد 
تني كه از پر قوهاست  پيراهن نمي خواهد 
 
دلت تلفيقي از عشق است ، با آرامش باران 
كه گويي تا ته پاييز،باريدن نمي خواهد 
 
تو مي پنداري ام كافر،ولي من باز مي گويم 
خدا پيش دو چشمانت پرستيدن نمي خواهد 
 
شب تاريك و بيم موج و گردابي چُنين هائل 
دگر با بودنت اين راه ترسيدن نمي خواهد 
 
غمت با من چه ها کرده ، چه می پرسی درونم را  
که از رخساره معلوم است ،پرسیدن نمی خواهد  
 
بكش من را به آغوشت،ببوسان و ببوسانم 
چنین لب با چنين اوصاف بوسيدن نمي خواهد!!!؟؟؟ 
 
نترس اين لكه ننگي به دامانت نخواهد شد 
"گناهِ دیده بوسی را" كه بخشيدن نمي خواهد
		
লাইক
			
			 মন্তব্য করুন 		
	
					 শেয়ার করুন				
						 
											 
		