ای که جا مانده دلم در گسل چشمانت
شهریارت شده گفتم غزل چشمانت
هر سحربوسه ای از کنج لب شیرینت
شده صبحانه ی من با عسل چشمانت

شور ابیات منی ؛ بی تو تغزل هیچ است
شده دیوان غزل ؛ ما حَصَل چشمانت

رقص گیسوی تو و دلبری ی جانانه
نت موسیقی ی باد از علل چشمانت

هم خدا عاشق زیبایی و هم خود زیباست
آیه ای هم شده ضَرب المثل چشمانت

چشم غماز تو افسونگر بی اغماض است
وای از آن شره ی شور و دغل چشمانت

اهل چشمان توام ، کشور من آغوشت
شده ام مفتخر واز مِلل چشمانت

فتح تو کار من شاعر عاشق هرگز
نبود ، تا که رسم بر قُلل چشمانت