چه مبارک است این غم که تو در دلم نهادی 
به غمت که هرگز این غم ندهم به هیچ شادی 
 
ز تو دارم این غم خوش به جهان ازا ین چه خوشتر 
تو چه دادیَم که گویم که از آن بهاَم ندادی 
 
چه خیال میتوان بست و کدام خواب نوشین 
به از این در تماشا که به روی من گشادی 
 
تویی آن که خیزد از وی همه خرمی و سبزی 
نظر کدام سروی؟ نفس کدام بادی؟ 
 
همه بوی آرزویی مگر از گل بهشتی 
همه رنگی و نگاری مگر از بهار زادی 
 
ز کدام ره رسیدی ز. کدام در گذشتی 
که ندیده دیده رویت به درون دل فتادی 
 
به سر بلندتای سرو که در شب زمینکن 
نفس سپیده داند که چه راست ایستادی 
 
به کرانههای معنی نرسد سخن چه گویم 
که نهفته با دل سایه چه در میان نهادی
		
Suka
			
			 Komentar 		
	
					 Membagikan				
						 
		 
			
علیرضا عباسی
Hapus Komentar
Apakah Anda yakin ingin menghapus komentar ini?