مے شد آغوشت برایم آشیان باشد نشد
طاق ابرویت برایم آسمان باشد نشد

مے شد از نو بشڪفم مانند گل در دامنت
بوسه هایت را لب من میزبان باشد نشد

مے شد آرامم ڪند هرشب نوازش هاے تو
دست هایت بر سر من سایبان باشد نشد

مے شد از لبخند تو دنیاے من شیرین شود
رازهاے عاشقے در بینمان باشد نشد

مے شد از من تا تو را با حرف عین آغاز ڪرد
مے شد آن قلب درونت مهربان باشد نشد

مے شد از دلدادگے گفت و شنید و شاد بود
آخر این قصه غیر از دیگران باشد نشد

مے شد آرے مے شد اما اینڪه مے گویم نشد
مے شد از چشمان تو رودے روان باشد نشد

هیچ ڪس معناے این بیت مرا باور نڪرد
مے شد آغوشت برایم آشیان باشد نشد.