رفته ام از قمصـــــرِ کاشان گــلاب آورده ام
شال زربفت و حریر و عطـــرِ ناب آورده ام
در مسیرم پـــونه و انـــواع گل روئیــده بود
غنچــه هـای تـازه را از جـــوی آب آورده ام
سعی و کوشش کرده ام در قالب اشعار خود
واژه هـــا را هم چنان با آب و تاب آورده ام
زین نهادم در سحر بر گُــــرده ی اسبِ خیال
در هـــــــوای دلبــــرم پـا در رکــاب آورده ام
با وجـود صد خطر بیرون زدم از عمـق شب
رو بــــه سوی قلـــــه های آفتـــاب آورده ام
گرچه حکم کشتنم را شیخ شهرم داده است
راحــت و آسـوده از بیضا شـــراب آورده ام
نسخـــه ی درمان دردم را عسل پیچیده بود
با خودم مقــداری از داروی خـواب آورده ام
پسندیدن
اظهار نظر
اشتراک گذاری