می‌خواهمت، می‌دانے اما باورت نیست
فڪرے به جز نامهربانے در سرت نیست

"دیگر" شدے هرچند، اما من همانم
آرے، همان شورے ڪه دیگر در سرت نیست

من دوستت دارم؛ تمام حرفم این است
حرفے ڪه عمرے گفتم اما باورت نیست

من آسمانے بی‌ڪران، روحے بلندم
باور ڪن این ڪوتاهے از بال و پرت نیست

اے ڪاش، از آغاز با من گفته بودی
وقتے توانِ آمدن تا آخرت نیست...