عرش را در زیر پا داری و بالا می‌روی
صبح و ظهر و شب که تا آغوش زهرا می‌روی

گفتی از مسجد دری را رو به زهرا وا کنند
این چنین از منبر ساحل به دریا می‌روی

ابروان مرتضی را کرده‌ای محراب و بعد
با همین نقش کج آخر تا ثریا می‌روی

غزوه یا شعب ابی طالب چه فرقی می‌کند؟
خاطرت آسوده با حیدر به هر جا می‌روی

اول از آتش پرستان بنده می‌سازی و بعد
پای این دل بردن از سلمان، به “منّا” می‌روی

درد ما را گوشه‌ی چشم تو درمان می‌کند
قلب سلمان را نگاه تو مسلمان می‌کند…

حسین قربانچه