بو نبرده همسایه، سعی کن نهان باشد
دوست دارمت خیلی، بین خودمان باشد

چشمه چشمه آوازم سبزه سبزه شادابی
این جوانه را بگذار همچنان جوان باشد

انجماد جان از نو، ذوب شد زلالی شد
طبع من هوس دارد باز هم روان باشد

قفل بسته را وا کن واژه ای مهیا کن
بار ذهن من بگذار بر سر زبان باشد

زندگانی بی عشق انتحار تدریجی ست
آمدن نمی صرفد این قدَر گران باشد

ناگهان به سروقتم آمد و نجاتم داد
بوی زندگی دارد هر چه ناگهان باشد

در حریق حیرانی زنده زنده می سوزد
از بلای این جلوه هر که در امان باشد

پله ای بیا پایین ای اجابت شیرین!
دست های من تا کی رو به آسمان باشد

ای دل ای دل تنها! عشق آمده هو! ها!
هیچ کس نمی خواهم با تو مهربان باشد

مرتضی_امیری_اسفندقه