پیمانه‌ام ز رعشه ی پیری به خاک ریخت
بعد از هزار دور که نوبت به من رسید

شد مهربان، سپهر به من آخر حیات
در وقت صبح، خواب فراغت به من رسید

مجنون غبار دامن صحرای غیب بود
روزی که درد و داغ محبت به من رسید