گفتم نگرم روی تو، گفتا به قیامت
گفتم روم از کوی تو، گفتا به سلامت
گفتم چه خوش از کار جهان؟ گفت غمِ عشق
گفتم چه بُود حاصل آن؟ گفت ندامت
هرجا که یکی قامت موزون نگرد، دل
چون سایه به پایش فکند رحلِ اقامت
در خلد اگر پهلوی طوبیم نشانند
دل میکشدم باز به آن جلوهی قامت
عمرم همه در هجر تو بگذشت که روزی
در بر کنم از وصل تو تشریفِ کرامت
دامن ز کفم میکشی و میروی امروز
دستِ من و دامان تو فردایِ قیامت
امروز بسی پیش تو خوارند و پس از مرگ
بر خاک شهیدان تو خار است علامت
ناصح که رخش دیده، کف خویش بریدهست
هاتف به چه رو میکندم باز ملامت؟
هاتف_اصفهانی
پسندیدن
اظهار نظر
اشتراک گذاری