دلم از همهمه ی کوچه ی دلدار گرفت
در همان جا که دلم وا شده، این بار گرفت

پرس وجو کردم وگفتند رقیبت کم نیست چه خبرهای بدی گوشم از اخبار گرفت

آتشین بود سخن، بین رقیبانم و من
که زبان من از این بحث و کلنجار گرفت

لحظه ای سر زدم و خانه خرابم کردند و سر و روی مرا پنجه ی آوار گرفت

حیف، مقیاس به سنجیدن دلتنگی نیست تا بگویم دلم این بار چه مقدار گرفت

آمدم وا بشود این دل وا مانده ولی
بدتر از قبل، دل تنگم از این کار گرفت

احدی