چشم مست یار من میخانه می ریزد بهم
محفل مستانه را رندانه می ریزد بهم

دل پریشان میکند امواج گیسوی نگار
تا که موی آن پری بر شانه می ریزد بهم

قطره اشکی که می غلتد ز چشمانش به ناز
از تاثر مرغ دل را لانه میریزد بهم

ای دل آن نا مهربان گر مهربان گردد به من
از نشاط خاطری دنیا نمی ریزد بهم

خاطر مجموع یاران را به بزم اهل دل
نا سپاسی های آن بیگانه می ریزد بهم

روی آسایش ندیدیم از ریاکاران دهر
عیش ما را سبحه صد دانه می ریزد بهم

نازک است از بس نکویی رشته آرامشم
با نسیم بال یک پروانه می ریزد بهم


فیض‌اله_نکویی