خواهم که در آغوش تو ای ماه بمیرم
جـان را به تو بسپـارم و آنـگاه بمیـرم
هر لحظه جدا از تو بوَد حسرت و اندوه
خـواهم که رهـا زیـن غم جانکاه بمیرم
آن خسته گدایم که گَرَم در بگشـایی
در دولـت آغوش تو چون شاه بمیرم
گر بر قدحم باده از آن لعل بریزی
آنقـدر زنــم بــاده که والله بمیـرم
تو ماه بلندی و من افتادهی در خویش
جـانـا مپسـندم که در این چـاه بمیرم
ترسم همه ایناست که از شوریِ بختم
دستـم نرسـد بر تو و در راه بمیـرم...
عباس_نصیری
پسندیدن
اظهار نظر
اشتراک گذاری