چه کردی که تو معنایِ تمامِ زندگی گشتی؟
که تسکینِ خیالِ من در این آشفتگی گشتی!
منم دریا که چشمانت دلیلِ جزر و مدم هست
تو با چشمانِ خود مغلوبِ این دیوانگی گشتی
کنارم باش تا باور کنی احساس مردی را؛
که شمعی بودی و درگیر این پروانگی گشتی
پیِ پروازم و پرهایِ من بشکسته یِ توفان
چه کردی که تو عاری از غمِ آزادگی گشتی؟
تو آیا بوده ای در جمعِ یاران کنجِ یک عزلت؟
تو در جمعِ رفیقان مملو از بیگانگی گشتی؟!
دلیلش چیست؟شاید عشق، یا شاید که یک عادت؛
که خالی از غم دوری در این وابستگی گشتی
حسین_حیدری"رهگذر"
پسندیدن
اظهار نظر
اشتراک گذاری