ای همــــه ی آرزو هیچ نمی خوانی ام
پنجــره را بسته ای تا کـــه بمیرانی ام
ساغر و پیمانه را پـــر بکن از شوکـران
تا که به جـــای لبت زهـر بنــوشانی ام
ساده بـریزد بهــم ارگ دل از بار غـــم
کس نشود غیــر تـو مـانــعِ ویـرانی ام
هـــر طــرفی می دوم از تـو نباشد اثر
در بــدری گم شده در شب طولانی ام
در شب ِ پــر حــادثه باز تـویی ناخـدا
تا ننشیند بــه گِل کشتی طـــوفانی ام
خـوار و ذلیلم نکن این همه در انتظار
چشم بــــه راه توام یوسف کنعانی ام
جـان تو بانو عسل شانه بـه زلفت بزن
تا کــــه به دادم رسد روز پریشانی ام
علی_قیصری
پسندیدن
اظهار نظر
اشتراک گذاری