باز کن خانهی دل را، منم آن دلداده
منم آن کس که به عشقت به خدا جان داده
من به شهرِ تو رسیدم پس از آن نُه ساعت
رد شدم از اصفهان و شهرضا، آباده
بی صفا بود صفا شهر برایم بی تو
باز هم رد شدم و رد شدم از این جاده
باورم نیست خدا! وای رسیدم شیراز!
من اسیری بودم، حال شدم آزاده!
شوقِ وصلت به خدا قلبِ مرا از جا کَند!
لحظهی دیدنِ تو بود چه فوق العاده
خنده رو پاسخِ این سلامِ من را دادی
گونهی دلبرِ من وای چه چال افتاده!
محمدجواد_بوستانی
پسندیدن
اظهار نظر
اشتراک گذاری