دوست دارم به دل این آتش پنهانی را
عشق و بی تابی و اندوه و پریشانی را

جان به قربان نسیمی که وزید از بر دوست
تا به من هدیه دهد  این دل طوفانی را

بی تو سر می شود این عمر و قرار است که مرگ
خط بطلان بکشد زندگی فانی را

حال و روز دل من سخت تر ست از سی سخت 
کیست آباد کند این همه ویرانی را ؟

وقت آن است  که یادت کنم و تا دم صبح
حس کنم قطره به قطره شب بارانی را

سخت و آسان ،  سخن عشق به هر حال ابدی ست
کیست کز یاد برد سعدی و خاقانی را ؟

 عاشقی مانع ما بود و ریا مانع شیخ
که در این شهر ندیدیم مسلمانی را ...


#ناصر _عبدالمحمدی