نشد یک لحظه از یادت جدا دل
زهے دل، آفرین دل، مرحبا دل
ز دستش یک دم آسایش ندارم
نمیدانم چه باید ڪرد با دل
هزاران بار منعش ڪردم از عشق
مگر برگشت از راه خطا دل!
به چشمانت مرا دل مبتلا ڪرد
فلاڪت دل، مصیبت دل، بلا دل
از این دل داد من بستان خدایا
زدستش تا به ڪے گویم خدا دل
درون سینه آهے هم ندارد
ستمڪش دل،پریشان دل،گدا دل
به تارے گردنش را بسته زلفت
فقیر و عاجز و بے دست وپا دل
بشد خاک و ز ڪویت بر نخورد
زهے ثابت قدم دل، با وفا دل
#لاهوتی
پسندیدن
اظهار نظر
اشتراک گذاری