حسی درونم داد زد: باید بغل می کردی اش
قدری جلو می آمدی شاید بغل می کردی اش
 
گفتم که ترسیدم ولی او داد زد این بدتر است
یا خوب پس می راندی اش، یا بد بغل می کردی اش!
 
گفتم: دلم...گفت: اضطراب! گفتم دلش... گفت آه نه!
فکر دلش بودی که صد در صد بغل می کردی اش
 
گفتم اگر بعد از بغل دیوانه می شد؟ گفت باز
وقتی که آن دیوانگی سر زد بغل می کردی اش
 
گفتم ولی او رفته و من ماندم و دستان من
دستم پشیمان داد زد : باید بغل می کردی اش...

نیلوفر_کبیری