شهرها پرشده از عشق ولی مصنوعی
مثل دکان پراز جنس ولی مرجوعی
همه ی قول و قرار و غزلم اجباریست
عاشقی ها همگی در اثر بیکاریست
همه چون شال فقط دست به گردن دارند
مثل قحطی زده ها میل به خوردن دارند
معنی عشق شده رفتن جای خلوت
بوسه هاشان همگی بارقه ای از شهوت
هرکجا مینگری جای هوس مشهود است
توی این شهر فقط راه خدا مسدود است
بگریزم من ازاین شهرودگر رفتن را
بکنم پیشه نبینند دگر چون من را
بیدلی پیشه کنم خرقه زاهد تنگ است
دل من با همه ی خلق دگر در جنگ است
پسندیدن
اظهار نظر
اشتراک گذاری