ملالی نیست جز عمری که در پایت فنا کردم
خدا داند که در عالم چه غوغایی به پاکردم
نشستم غصه خوردم گریه کردم عشق ورزیدم
به کامم تلخ شد دنیا... تو میدانی چه ها کردم
برایت بافتم از تار و پودم جامه ی رویا
نپوشیدی تو عشقم را... عجب کاری خدا کردم!
سکوتم از رضایت نیست بغضی در گلو دارم
که من بیهوده گردی پای چشمت نابه جا کردم
نگاهت میکنم اندازه ی ارزن نمی ارزی
ولی خرمن به خرمن آرزویت پس چرا کردم
مژگان_مهر
پسندیدن
اظهار نظر
اشتراک گذاری