این منم، خون جگر از بد دوران خورده
مرد رندی که رکب‌های فراوان خورده

غم ویرانی خود را به چه تشبیه کنم ؟
فرض کن کوه شنی طعنه‌ی طوفان خورده

عشق را با چه بسازد، به کدامین ترفند
شاعری که همه‌ی عمر غم نان خورده

چه به روز غزل آمد که همه منزوی‌اند
قرعه بر معرکه‌ی معرکه‌گیران خورده

از دهان کس و ناکس خبرش می‌آید
شعر، این باکره‌ی دست هزاران خورده

با چنین فرقه‌ی نسناس، یقین پاپوش است
اتهامی که به شخصیت شیطان خورده

دشتمان گرگ، اگر داشت نمی‌نالیدم
نیمی از گله‌ی ما را سگ چوپان خورده

جرم من فاش مگوهاست و حکمم سنگین
چه کند شاهد سوگند به قرآن خورده

شعر هم عقل ندارد که در این شهر شعور
گذرش بر من دیوانه‌ی دوران خورده

مجتبی_سپید