از پشت قاب پنجره ، پر می زنی در باورم‌
انگار می بینم تو را در کوچه باغ خاطرم

با یاد تو در باغ دل با گل هم آوا می شوم
باران اشکت می وزد در قاب چشمان ترم

وقتی که مثل قاصدک ، پر می زنی در دشت دل
هر لحظه پر پر می شوم در باغ پر نیلوفرم

در کوچه باغ یاد تو ، چون گرم رویا می شوم
الماس اشکت می چکد بر گونه های دفترم

در قهوه ی چشمان تو ، نقشی ز باور می زنم
آری میان چشم تو سرگرم فالی دیگرم

می نوشم از چشمان تو جامی ز عشق آتشین
چشمان چون مهتاب تو ،زل می زند در ساغرم

بر گونه های خسته ام هی نور می پاشی ولی
هر لحظه پنهان می شوی چون ماه زیبا از برم

در برگ برگ خاطرم ، وقتی که پیدا می شوی
آوار می گردد تمامِ خاطراتت، برسرم

سیمرغ باغ من تویی، می بینمت در اوج ها
تو قله ی قاف منی ، تنها امید آخرم

در این غروب آخرین از عشق تو دم می زنم
آری تو غوغا می کنی در خاطر غم