من‌که‌خود صید تو هستم، دام می‌خواهی‌چه‌کار؟
بیش از این آهوی خود را رام می‌خواهی چه‌کار؟

پشتِ سر گفتی فلانی را نمیارم به یاد
روبه‌رو با من بگو، پیغام می‌خواهی چه کار؟

هرچه گفتی من همان کردم، چرا پس دشمنی؟
من دعاگوی تواَم، دشنام می‌خواهی چه‌کار؟

خون من در شیشه کردی، ناگهان جانم بگیر
سربکش لاجرعه مِی را، جام می‌خواهی چه‌کار؟

کشته‌ی عشق تو هستم نازنین، از چون منی
صبر می‌خواهی چه کار، آرام می‌خواهی چه‌کار؟

پسته‌ی خندان ندارد قیمتی پیش لبت
با چنان چشمی دگر بادام می‌خواهی چه‌کار؟!

از کنایاتِ نهان آکنده‌است ابروی تو
با چنین صنعت، بگو ایهام می‌خواهی چه‌کار؟

کفترِ جَلدِ کسی هرگز نخواهد شد دلت
می‌پری زاین‌سو به آن‌سو، بام می‌خواهی چه‌کار؟

من ز عشقت سوختم امّا دلت با دیگری‌ست
یارِ چون من پخته داری، خام می‌خواهی چه‌کار؟

در زدم، در را نکردی باز و گفتی کیستی؟
از شهیدان تو هستم، نام می‌خواهی چه‌کار...؟

#افشین_علاء