.
بدست باد گه گاهي، سلامي مي رسان، يارا
که از لطف تو خود آخر، سلامي مي رسد ما را
خنک، باد سحرگاهي که در کوي تو، گه گاهش
مجال خاک بوسي هست و ما را نيست آن، يارا
شکايت نامه شوق تو را بر کوه اگر خوانم
ز رقت چشمه ها گردند، گريان سنگ خارا را
ز رفتن راه عاجز کرد و ره را نيست پاياني
اگر کاري به سر مي شد، ز سر مي ساختم پا را
ز شرح حال من، زلف تو طوماري است سربسته
اگر خواهي خبر، بگشا، سر طومار سودا را
نسيم صبح اگر يابي، گذر بر منزل ليلي
بپرسي از من مجنون، دل رنجور شيدا را
ور از تنهايي سلمان و حال او خبر، پرسد
بگو بي جان و بي جانان، چه باشد حال تنها را
پسندیدن
اظهار نظر
اشتراک گذاری