از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران
رفتم از کوی تو لیکن عقب سر نگران
ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی
تو بمان و دگران، وای به حال دگران
رفته چون مه به محاقم «که نشانم ندهند»
هر چه آفاق بجویند، کران تا به کران
می روم تا که به صاحب نظری باز رسم
محرم ما نبود، دیده ی کوته نظران
دلِ چون آینه ی «اهل صفا» می شکنند
که ز خود بی خبرند این ز خدا بی خبران
دل من دار که در زلف شکن در شکنت
یادگاری ست ز سر حلقه ی شوریده سران
گل این باغ به جز حسرت و داغم نفزود
لاله رویا «تو ببخشای به خونین جگران»
ره بیداد گران، بخت من آموخت ترا
ورنه دانم تو کجا و ره بیداد گران
سهل باشد همه بگذاشتن و بگذشتن
کاین بود عاقبت کار جهان گذران
«شهریارا» غم آوارگی و در به دری
شورها در دلم انگیخته، چون نوسفران