گلایه از تو کنم یا شکایت از تقدیر
چه قدر قصه ببافم از این عجوزهء پیر

دلم گرفته ترین نقش این‌ جهان شده‌است
پریش خاطرم از تار و پود بی تصویر

هجوم گَلهء آهو گذشت و شک دارم
غریوِ نعرهء گرگ است یا کشاکش شیر

به جز تو ورد لبم هیچ کس نخواهد بود
که کیمیای منی ای عُصارهء اکسیر

سکوت می کنم وُ واژه از رگم پیداست
نگاه می کنم وُ عشق می شود تعبیر!

صدای نالهء‌ من می‌رسد به گوش فَلَک
چه حرف ها که نگفتم به حلقهء زنجیر

خیال اگر چه ندارد؛ ولی چنین باشد:
شکوه عشق تو پیوسته‌تر شود تکثیر

دلم نداشت به غیر از اجابت دعوت
قصور و جرم و گناه و شرارت و تقصیر

کسی که زنده‌گی ام بستهء وجودش بود
نوشت : "عاشق من باش و با غرور بمیر"