تو می دانی چه دردی می کشیدم از تبَر بودن
تَنت از چوب..اما بابتِ سَر، در به در بودن

گناهش چیست تُنگی، عاشقِ ماهی شود اما
تمامِ عمر، ماهی از وجودش بی خبر بودن

چه می کردی،اگر یک عمر گلدانی شوی اما
تمامِ فکرِ گل از باغ و باران شعله ور بودن

گمانم شاعر و آئینه همزادند ، امّا شعــر...
چه می شد یک دو خط، از حس جیوه باخبر بودن

نمی دانم نمی دانم که می دانی؟ ولی حس کن
چه حالی دارد از نادیده هــم، نادیده تر بودن

خیالی نیست. "خورشیدی" . بتاب و حکمرانی کن.
که عادت کرده ام خورشید را، بالایِ سَر بودن.

هوا خوبست من خوبم و اینجا آسمان آبیست
نگو دیوانه ام سختست دردِ کور و کر بودن.‎‌‌