محنـتِ وصـلِ رُخِ یـار کشیـدن دارد
چشمِ افسونگرِ دلـدار چه دیـدن دارد
جامِ دل پُر شود از چشمهٔ زیبای رُخَش
شربتِ بـوسه ی تب دار چشیدن دارد
چو شقـایق که بر آید بـه نیستانِ دلم
مرغِ جان در حَرمش حـالِ پریدن دارد
دیـده بینـا نشود جز بـه طلوعِ رُخِ یار
در تمنـای رُخَـش جـامه دریـدن دارد
به زمین فرش کنم کوی چو جانم طلبد
نـازِ آن مَهـوَشِ دردانـه خریـدن دارد
رهسپارِ سفرِ عشق شوم با همـه شور
بـر سـرِ کـوی پَـری روی رسیدن دارد
گر شود ماهِ شبـم روز مرا باد چه سود
شرحِ حالِ گُل و بلبل چه شنیدن دارد
پسندیدن
اظهار نظر
اشتراک گذاری