شعری که دارد با خودش پیکار دیدی؟
یک شاعر غمگین خود آزار دیدی!

ابیات مدهوشی که با لکنت عجین اند
صد قافیه رقصان به روی دار دیدی؟

گل واژه های سر بریده، پَر شکسته
در اشکِ لبریز از غمِ خودکار دیدی؟

برقی که در جا لرزه بر قلبت کشاند
آیا تو در جادوی چَشم یار دیدی؟

با یک جرقه میشوی خاکستر آنسان
کآتش می اُفتد بر تن نیزار،،، دیدی!؟

آنکه مردّد بین ماندن هست و رفتن
درگیر با اقرار و با انکار دیدی؟

یا که صدای التماس قلب خود را
در واژه های خیس بر رخسار دیدی؟

یک اعتراف تلخ مانده روی دستت
بر گفتنش گشته لبت ناچار،،، دیدی؟

زخم زبان، نیش کلام آشنا را
چون زهر عقرب یا زبان مار دیدی؟

تلخی رازِ مبهم دل را درون
فال نهان در قهوه ی قاجار دیدی؟

درد عجیب خاطراتی را که گردد
در کنج عُزلت بر سرت آوار دیدی؟

دید این دل و خواهد که تو هرگز نبینی
آنچه در این ابیات ناهنجار دیدی

دیدی مرا مجنون ولی یک نکته باقیست
من را اگر بد مست و گر بیدار دیدی_

_در شهر بی میخانه ی زاهد نمایان
عاقل ترین دیوانه را هشیار دیدی


#حامد_بیدل