امان از داستان عشق و فرجام غم‌آلودش
نمی‌دانستم این آتش به چشمم می‌رود دودش

تو را با دیگری می‌بینم و با گریه می‌پرسم
از این دیگرنوازی‌ها خدایا چیست مقصودش

چه دنیایی که وقتی در دلِ من خانه می‌کردی
نمی‌گفتی که بی‌رحمانه خواهی‌ساخت‌ نابودش

درختی ازدرون پوسیده‌ام کِی روز ویرانی‌ست
چه فرقی می‌کند وقتی نباشی دیر یا زودش

جهان را دادم و حسرت خریدم ای دل غافل
ضرر در عاشقی کم دیده‌ بودم این‌ هم از سودش

#سجاد_سامانی