تو هم با من نمی مانی, برو بگذار بر گردم
دلم میخواست می شد با نگاهت قهر می کردم
برایت مینویسم , آسمان ابریست , دلتنگم
و من دارم با خودم , با عشق می جنگم
اگر می شد برایت می نوشتم روزهایم را
و سهم چشم هایم را,سکوتم را ,صدایم را
اگر می شد برای دیدنت دل دل نمی کردم
اگر میشد که افسار دلم را ول نمی کردم
دلم را می نشانم جای یک دلتنگی ساده
کنار اتفاقی که شبی ناخوانده افتاده
همیشه بت پرستم , بت پرستی سخت وابسته
خدایش را رها کرده, به چشمان تو دل بسته
تو هم حرفی بزن ,چیزی بگو, هر چند تکراری
بگو آیا هنوزم , مثل سابق دوستم داری ؟
خودم می دانم از چشمانت افتادم, ولی این بار
بیا و خورده هایم را ز زیر دست و پا بردار.....
پسندیدن
اظهار نظر
اشتراک گذاری