کس نداند قدر آن چشمان آهوی تورا
قدرِ چالِ گونه و آن خال هندوی تو را

غیر من دستی نباشد لایق دستان تو
آنکه در یادش بماند تا ابد کوی تو را

وعده هایش پوچ وُتوخالیست بی شک بعدِمن
آن که می بوسد به جایم خرمنِ موی تو را

هر صدایی می رسد از کوچه میگویم تویی
هر نسیمی می وَزد می آورد بوی تو را

باد هم با خاطرات امشب تبانی کرده است
تا رِساند بر مشامم عطر گیسوی تو را

رفتی اما... خاطراتت قاتلِ جانم شده
رفتی و یادم نرفته لحظه ای روی تو را

شیوا_صالحی