.
از زمزمه دلتنگیم از همهمه بیزاریم
نه طاقت خاموشی نه میل سخن داریم
آوار پریشانی است رو سوی چه بگریزیم
هنگامه حیرانی است خود را به كه بسپاریم
تشویش هزار آیا وسواس هزار اما
یك عمر نمی دیدم در خویش چه ها داریم
دردا كه هدر دادیم آن ذات گرامی را
تیغیم و نمی بریم ابریــم و نمی باریم
ما خویش ندانستیم بیداریمان از خواب
گفتند كه بیدارید گفتیم كه بیداریم
دوران شكوه باد از خاطرمان رفته است
امروز كه سد بسته است خشكیده و بی باریم
من راه تو را بسته تو راه مرا بسته
امید رهایی نیست وقتی همه دیواریم
حسین_منزوی
پسندیدن
اظهار نظر
اشتراک گذاری