ای کاش فقط سهم دلم باشی و باشم 
تا بذر  محبت  به دل از عشق  بپاشم 
 
تا اینکه  فدایت  بکنم  جان  و جهانم 
ثابت  بشود  اهل همین ایل و قماشم 
 
شیرین شوَم وتیشهی فرهاد به دستم 
با  جان  و دلم  کوهِ  غمت را  بتراشم 
 
لرزان شده دنیای من از دوری چشمت 
با  نالهی  پُر  درد و غمِ  گوشخراشم 
 
هرگز نشد از خاطره ها دست بشویم 
یا اینکه بخواهم  تو نباشی و نباشم 
 
یکخلوت دلخواسته یکوعده ازآنلب  
کافیست   برای  من و  امرار  معاشم 
 
یک دفعه نشد قید غمت را بزنم عشق 
یا صورت پُر  درد خودم  را  بخراشم 
 
روزیکه شود سهم دلم دوری و غربت 
ای کاش شوم کور و کر و زنده نباشم
		
إعجاب
			
			 علق 		
	
					 شارك				
						 
											 
		