از هر طرف که آمدم درها به رویم بسته شد
آه این دل دیوانه از نامهربانی خسته شد

دنیا مرا با چشم تر دیگر نمیخواهد رفیق
امشب تمامِ کوچه ها از بودنم وارسته شد

فردا دوباره میروم دنبالِ اقبالِ خودم
این روزگارِ لعنتی چون نامه ی سر بسته شد

یک شب بیا در خوابِ حتی به اینم راضی ام
چیزی بگو حرفی بزن تنهایی ام پیوسته شد

با من نمی ماند کسی جز سایه ی تنهایی ام
بی تو نمیدانم چرا جان دادنم آهسته شد