آهسته زمان رفته و برگشت ندارد
خوب و بدمان رفته و برگشت ندارد
عمری که فقط با غم دنیا سپری شد
چون آب روان رفته و برگشت ندارد
دیگر به سر آمد همه ایام جوانی
سیمای جوان رفته و برگشت ندارد
شد کار دل خستهی ما حسرت این که
این رفته و آن رفته و برگشت ندارد
بیهوده نگردید به دنبال خوشی ها
شادی ز جهان رفته و برگشت ندارد
گویی غم هجران عزیزان شده عادت
انگار که جان رفته و برگشت ندارد
گل که باشی باغبانها دست چینت میکنند
سنگ باشی میتراشند و نگینت میکنند
هرگز از این پیلهی تنهاییات غمگین نباش
روزگاری میرسد فرش زمینت میکنند
چوب خشکی در بیابان باش اما مرد باش
چوب نامردی اگر در آستینت میکنند
ای درخت پیر،بر این شاخهها دل خوش نکن
چون که با دست تبر ، مطبخ نشینت میکنند
نیشخند دوستان از زخم دشمن بدتر است
آشنایان بیشتر اندوهگینت میکن .
مــجنون
از راهی میگذشت
جمعی نماز گذاشته بودند.
مجنون از لا به لای نمازگزاران
رد شد.
جماعت تندو تند
نماز را تمام کردند.
همگی ریختند بر سر مجنون.
گفتند :
بی تربیت کافر شده ای؟
مجنون گفت: مگر چه گفتم؟
گفتند :
مگر کوری که از لای صف نماز گزاران میگذری؟
مجنون گفت: من چنان در فکر *لــيلا* غرق بودم که
وقتی میگذشتم حتی یک نمازگزار ندیدم.
شما چطور عاشق خدایید
و در حال صحبت با خدا
كه همگی مرا دیدید👌🏻👌🏻👌🏻