. 
 
 
ساقیا پُر کن به یاد چشم او جامی دگر 
تا بسوی عالم مستی زنم گامی دگر 
 
چشم مستت را بنازم ، تازه از راه آمدم 
بعد ازین جامی که دادی ، باز هم جامی دگر 
 
تا مگر مستانه بر گیرم قلم ، وز راه دور 
باز بفرستم بسوی دوست پیغامی دگر 
 
رو که زین پس از کبوتر عاشقی آموختم 
گر نشد بام تو ، جویم دانه از بامی دگر 
 
ای " امید " از مستی و از عشق برخوردار شو 
خوشتر از ایام مستی نیست ایامی دگر 
 
خنده ی خورشید را هر صبح دانی چیست رمز ؟ 
گوید از عمرت گذشت ای بی خبر شامی دگر
		
پسندیدن
			
			 اظهار نظر 		
	
					 اشتراک گذاری				
						 
											 
		