تا شمیم نفست را نفسی تازه زدم
عشق را با طپش قلب تو اندازه زدم

ناگهان آمدی از عطر تنت لرزیدم
مثل یک زلزله ای لرزه به شیرازه زدم

طرح اندام تو را دیدم و همچون پرگار
چرخشی را متوالی به همین بازه زدم

تا به آغوش تو یک لحظه رسیدم گویی
پرچم فتح خودم را سر دروازه زدم

دست معمار ازل در بدنت مشهود است
شرمسارم که چرا دست به این سازه زدم

عشق تو معجزه ای بود که من عشقم را
گره ای سخت به این عشق پرآوازه زدم

سالیانی‌ست که از عشق تو سرگردانم
عفو کن حرف دلم را به تو من تازه زدم