مثلِ قفلی که دهان بسته وُ گم کرده کلید
آمدم رو به تو با پرچمِ یک دست سفید

دستِ شعرم که نه دستانِ دلم هم بالاست
جانِ آئینه به لب آمده از این تبعید

تیغِ شب بیخِ گلوی دل و خوابم پیداست
باز من ماندم و یک عالمه اوهام پلید

عشق من دست بجنبان و به فریاد برس
کم کن از وحشتِ کابوسِ بدِ در تهدید

یاد دلتنگیِ بی غَلّ و غَش و نازت خوش
گر چه عمریست که آن هم شده ماضیِ بعید

بی تو در جا زدم و ماحَصَلم تو سری است
شکلِ یک کودکِ شهریوریِ با تجدید

خوش به حالِ غزلِ ساده ی بی تصویری
که به تکرارِ تو زیباست نه اوصافِ جدید

خطرِ سیلیِ هر "نقد" بِه از حلوایش
حیف این "باورِ بی فایده شان" تَه نکشید