دلبرم قلب مرا دائم جوابش می کند.
چشم بی خواب مرا هر شب پر آبش می کند.

هر رقیبی راکه جان من به آتش می کشد.
مهربان می خواند و جانم صدایش می کند.

التماسش می کنم جانا تو حوای منی!
هر کسی را پیش من آدم خطابش می کند.

من به دستانم ستون عشق و اوبا یک تبر.
من بنایش میکنم او هم خرابش می کند.

هم خیالم می رود تا بوسه بر پیشانیش.
هم عرق پیشانی از شرم گناهش می کند.

بهر درمان دلم هر دم دوایی خواستم.
بی وفا می بینمش با سم علاجش می کند.

ای خدا رحمی خلاصم کن مرا کین بی وفا.
جان به دستش گر دهم در دم خلاصش می کند.

گفتمش رنجم مده دل سرکش است و پر غرور.
گفت بی صبری نکن عشقم براهش می کند