شده آیا که غمی ریشه به جانت بکند؟
عشقت برود با دگری خانه خرابت بکند؟

شده هر لحظه و هر دم بِدَوی درپی او؟
تیرت بر سنگ خورد از سر بی مهری او؟

شده چون نی بِدَمی ناله به جایی نرسد؟
با رقیبت برود مرگ به دادت نرسد؟

شده آوار شوی گریه رهایت نکند؟
پشت او جان بدهی او نگاهت نکند؟

شده چون شمع و به پای غم خود آب شوی؟
بر مردن خود دست به دامان خداوند شوی؟


محمد_همتی